۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه



باران گرفت
سيل برآمد
وزيد باد
ديوارهاي فاصله افتاد
پس ناودان نقره اي شهر
تا صبح با گلوي بريده سرود خواند


باران که بند شد
دستي به شانه هاي دماوند
دستي به شانه هاي کلکچال
تهران ، بلند شد.


« در روزنامه ها خبري نيست »
توفان نشست و غير هياهو
در شهر حرف تازه تري نيست
مي دانم این که قصه ی ديروز
تکرار مي شود

آه اي سفال کهنه ي من ميهن
تاريخ روي نام تو آوار مي شود

--------------------------------------
پانوشت: البته به شخصه فکر میکنم " حمله سپاه کلاغ ها " به " مزرعه تهران" زیبا تر می شد تا باران. چون این طور که برای ما جا انداخته اند باران مظهر چیز های خوب است!